تنهایی

دلگیرم... از خودم که فقط ادعا دارم ونمیتونم کاری واسه خودم بکنم.. دلگیرم...از اونایی که تو روزای سخت زندگیم تنهام گذاشتن... دلگیرم...از اونایی که بجای اینکه خوبی هامو ببینن، دست روی نقطه ضعفام گذاشتن... دلگیرم از اونایی که همه سعیشون رو کردن که خرابم کنن...اونایی که کل وقتشون رو گذاشتن تا بد بودنم رو به دیگران ثابت کنن... دلگیرم...از اونایی که صدامو نشنیدن...گریه هامو ندیدن...درددلامو نشنیدن... دلگیرم...از اونایی که منتظر زمین خوردنم بودن تا بخندن... دلگیرم...از اونایی که هرچی داشتم رو کردم ولی ازم سیر شدن... دلگیرم از اونایی که منو فقط واسه روزای تنهاییشون میخاستن... دلگیرم از اونایی که هرکاری میکنم نمیتونن باورم کنن... .. دلگیرم از این شهر سرد... دلگیرم...
نوشته شده در شنبه 7 دی 1392برچسب:,ساعت 19:39 توسط امیرعلی| |
هزاران دست هم به سویم دراز شود پس خواهم زد..... تنها......... تمنای دستان تو رو دارم ...... باور کن خیلی حرف هست < وفادار دست هایی باشی < که یکبار هم لمسشان نکرده ای..........
نوشته شده در پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:,ساعت 22:19 توسط امیرعلی| |
خــــــــــــــدایا به آنان که ادعــــــــای عاشقی تو را دارند... بیـــــــــاموز: که بــــــــــــــدترین گنـــــــاه ... شــــــکستن دل آدمیان استـــــــــــــــــ..
نوشته شده در پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:,ساعت 22:16 توسط امیرعلی| |
سلامتی اون کسی که داشت میرفت گفتم نـرو نمیتونی فراموشم کنی برگشــت نـگــام کرد گفتم دیدی نمیتونی … گفـت: ببخشید شمـــا ؟
نوشته شده در پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:,ساعت 22:13 توسط امیرعلی| |
به سلامتيه اونے که تو عصبانيت خواست آرومم کنه.... هر چے از دهنم درومد بهش گفتم.... آخرش فقط گفت : بهترے ؟!
نوشته شده در پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:,ساعت 22:12 توسط امیرعلی| |
افسانه ها را رهــــــــا کن... دوری و دوستی کدام است؟ فاصله هایند که دوستی ها را می بلعند ! تـــــــــــو اگر نباشی... دیگری جایت را پر می کند به همین ســــــــــــادگی
نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت 23:11 توسط امیرعلی| |
آرزوﮮ خــیــلــﮮ هــــا بــــوבمــ..... از آن בسـتـــ نــَیــــافــتــَنــﮮ هـــایــشــان…. ســاבه اسیـــرَتــــ شـٌــבَمــ.... کــه قــَـבر نــَـבانــســتــﮮ…!!!
نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت 23:11 توسط امیرعلی| |
בَر یـکـــ روز خــَزان پــایـیــزﮮ... پــَرستـــویــﮮ را בَر حــال مــٌهـاجـرَتــــ בیـــבَم... بــه او گــٌفــتـــَم: چــون بـــه בیــــار یـــارم مـیـروﮮ... بــــه او بـــگـــو בوسـتـَش בارم و مــٌنــتــظرش مــﮮ مـــانـــَم... بـــَهـــار سال بــَعـב پــَرستـــو نـَفـَس نـَفـَس زنــــان آمـــَב.... و گـــٌفـــتــــــ: בوســتـَـش بــבار ولـــﮮ مــٌنــتــَظـــرش نــَمـــان..!!!
نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت 23:9 توسط امیرعلی| |
بــَـرآے تـــــــو نــِمـیـدآنـم چـِـطـور مـیگـُذَرد امــآ بــــرآے مــن اِنـْگــآر خَـنـجـَر بـَـر گـَلـویـَم گــُذاشـتـہ انـد امــآ نـِمـیـبُـرنـد
نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت 23:0 توسط امیرعلی| |
براى فراموش کردنت هرشب آرزوى آلزایمر مى کنم... خوش به حال تو... که وقتى “او” آمد، بدون هیچ دردسرى فراموشم کردى...
نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت 22:56 توسط امیرعلی| |
شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود ...
نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت 22:54 توسط امیرعلی| |
من هرزه نیستم !! اگر گذاشتم مرا ببوسی خواستم بدانی آنقدر حس دوست داشتنت قوی بود که از همه اعتقاداتم گذشتم اما تو.... پشت سرم به همه گفتی هرزه ای بیش نبود
نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت 22:31 توسط امیرعلی| |
گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم: من رفتم ؛ باهات قهرم ، دیگه تموم! دیگه دوستت ندارم ….. وچقدر دلم میخواهد بشنوم: کجا بچه لوس !؟ غلط میکنی که میری ….. مگه دست خودته ؟ رفتن به این راحتی نیست ! اما …. نمیدانم چه حکمتیست که آدمی همیشه اینجور وقتها میشنود : به جهنم … !!!
نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت 22:24 توسط امیرعلی| |
بودنت را دوست دارم وقتی پنجه در کمرم حلقه مے کنی و به آغوشت سفت مرا مے فشارے و وادارم مے کنے که به هیچ کس فکر نکنم جـــــــز تــــــو … !
نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت 22:23 توسط امیرعلی| |
عشق اون نیست ک در اوج رابطه پاک بمونی عشق اون ک در اوج اختلاف خیانت نکنی
نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392برچسب:,ساعت 1:43 توسط امیرعلی| |
می خــــــــواهـــــــــم بـــــه یاد مـــن باشــــــــی اگـــــــــــر تــــو به یاد من باشی عین خــــیالم نیست که هـــــمه فراموشم کنند.......................!
نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392برچسب:,ساعت 1:43 توسط امیرعلی| |
هی فلانی ! دیگر هوای بر گرداندنت را ندارم ... هر جا که دلت می خواهد برو ... فقط آرزو می کنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد ؛ آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت ؛ باز هم آرام نگیری ... واما من ... برنمی گردم که هیچ ! عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم ؛ که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی ، و با خاطراتم قدم بزنی
نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392برچسب:,ساعت 1:39 توسط امیرعلی| |

پیچك دات نت قالب جدید وبلاگ